این روزها
سلام به نفس مامان...بعدازمدتهاهمت کردم و میخوام چندتاعکس ازروزمرگیهات برات بزارم ....الان شماتوخواب نازبه سرمی بری ومنم دارم نهایت استفاده روازین ساعتها میکنم.آخه شمااگه عصرهابخوابی حداقل سه چهارساعت طول میکشه.....گل من این روزه سرگرم رفتن به موسسه ای ولی ازعیدبه اینطرف خیییییلی بهونه گیری میکنی ومن واقعادیگه یه وقتایی کم میدارم........هرروز برای نرفتن به مهدبهونه میگیری وگاهی هم شدیدااشک میریزی ول میدونی حق نرفتن نداری وحریف من نمیشی .....امروزبرای شرکت تومسابقه ی بادبادکها که تبلیغش روخاله جون توی تلویزیون دیده بود رفتیم سالن ورزشی بوستان تهرانی ....من فرم ثبت نام روپرکردم ولی متاسفانه شماشروع کردی به گریه وگفتی من نمیااااااااااام تو
منم که دیگه چندوقتیه ازدست این اخلاقت به ستوح اومدخلاصه دلبندم یه کاری کردی که من ازکردم پشیمون بشم ....چندروزپیش هم یه گروه منجم اومده بودن فرهنگسرابرای رصدمنظومه شمسی وماازطرف موسسه بایدشمارومیبردیم که دقیقا اونجاهم همین بلاهاروسرم درآوردی البته خییییلی شدیدتر..ولی دراخراطلاعاتی که درموردمنظومه شمسی و......ازخودت ارایه دادی باعث خوشحالی من ومدیرتون شد
ازاونجایی که علاقه ی شدییییییییییییییییییدی به ماشین ووسایل نقلیه داری موتورسواری شده جزوکارای جدیدت.......راستیییییییییییی یه همدم جدیدم پیداکردی .....بله......سنبل جان جای برادرنداشتت روبرات پرکرده ومثل یه مادردلسوزازش مراقبت میکنی...چندتاازعکسهای مربوط به این روزهاتم میزارم برات محض یادگارییییییی ....
.پاشا درس خون...عشق مامانش
.